رمان Element of magic توسط کاترینا پارت دوم
برو ادامه❣
Element of magic
Part 2
کاترینا: هی هری ازت یه کمک کوچولو می خوام
هری: وای کاترینا توروخدا بسه، مثلا تو خواهر بزرگ تر من هستی من باید از تو کمک بخوام، ولی خب ام باشه بگو
کاترینا: ام ازت می خوام که بهم کمک کنی خواهرامو و داداشمو پیدا کنم
هری: کاتریناااااا!!!! چند بار بهت باید بگم و بقبولونم که اونا مردن، اگر واقعا زنده بودن باید تو این چند سال می یومدن ....
کاترینا:بسهههه، اونا نمردن، من مطمئنم، حالا تو که زیاد مایل نیستی کمکم کنی اصلا اشکالی نداره، خودم پیداشون می کنم😢
هری: کاتریناااخواهش می کنمم!🙏🏻🙏🏻
کاترینا: متاسفم هری
هری: کاترینا اصلا فکر اینو کردی اگر تو بری، چه بلایی سر سدریک میاد، از دوری تو دیوونه میشه
کاترینا: هری، به نظر تو الان کی باید برام مهم تر باشه؟؟؟، قطعا خانوادم، پس لطفا کاری نکن که....
هری: که چی هان که چیکار کنی؟
کاترینا: منو ببخش هری، ولی باید برم، الان چند ساله که می خوام نقشه بکشم و اونا رو پیدا کنم، و الانم وقتش رسیده، استوپلافای ( ورد ناپدید شدن)